خدایا ! ببخشای مرا . . .
آنقدر که حسرت نداشته هایم را خوردم ، شاکر داشته هایم نبودم . . .
بودنت را دوست دارم
وقتی پنجه در کمرم حلقه مے کنی
و به آغوشت سفت مرا مے فشارے
و وادارم مے کنے
که به هیچ کس فکر نکنم
جـــــــز تــــــو … !
چه سِتی میشود دستـان ِ مـا کنـار ِ هم !
بـی شک ؛
هیچ طراحی تـا امـروز
چنین سِتی را بـا هم جـور نکرده است !
دلــــــم … هنـوز … خیس خورده ی نگاه توست …
نـازش بـدار …! که نلغــزد … از میان دستهایت …!
کـاش مـیـدانـسـتـم
کـیـسـتــــ آن کـه بـرایَـتـــ
دسـتـــ قـلـابـــ مـیـگـیـرد تـا هـر شـبـــ
خـوابـــ از چـشـم هـایَـم بـربـایـی
دیـواری کـوتـاهـتَــر از
خـوابـهــای مَـن نـیـافـتـی . . . ؟!
نمیدانی چطور گیج می شوم !
وقتی هرچه می گردم معنی نگاهت را در هیچ فرهنگ لغتی پیدا نمی کنم. . . !
سر میگذارم بر روی شانه های تو
آرامش میگیرم از صدای تپشهای قلب تو
دلم پرواز میکند در آسمان قلبت
میشنوم صدای تپشهای قلبت
اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت
تا خودم را از خودت بدانم
تا همیشه برایت بمانم
چه لذتی دارد تا صبح در آغوش تو بخوابم
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
انگـــار
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..
بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ
با این همه بنــد
چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
میرم از کنارت اما............
از تموم خاطراتمون گذشتم
تو رو با دلخوشيات تنها مىذارم
نمىخوام فك كنى محتاج نگاتم
تو خيال نكن ديگه دوست ندارم
از خيال رفتنت تنم مىلرزه
اما بىمهريتو طاقت نميارم
بىتفاوت از كنارت مىرم اما
به خدا هنوز واست يه بىقرارم
هنوز اسمت بهترين واژه دنياست
هنوزم به خاطرت غصه مىبارم
هنوزم با ديدنت صدام مىلرزه
هنوزم پيش نگاهت كم ميارم
تو نخواستى دل من مال تو باشه
نگو اين گناهه، تقديره و بخته
نگو يادم مىمونه تو خاطراتت
باور حرفاى خوبت ديگه سخته
مىرم از كنارت اما نازنينم
نگو هيچ وقت نمىخوام تو رو ببينم
بذا خوش باشه دلم به اين كه شايد
يه روزى دوباره پيش تو بشينم
چه خوش خیال بودم که همیشه فکر میکردم در قلب تو محکومم به حبس
ابد!!!
یکباره جا خوردم...!
وقتی زندانبان به یکباره بر سرم فریاد زد:
هی..تو..آزادی!
و صدای گامهای غریبه ای که به سلول من می آمد...
هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست که یک نفر احساست رو بفهمه بدون اینکه بخوای
بهش حالی کنی..
چه خوش خیال است!!فاصله را میگویم..
به خیالش تورا از من جدا کرده.
نمیداند جای تو امن است..اینجا در میان دل من...
ای مهربان کاش میدانستی در کویر تنهایی تورا داشتن حس خیس باران است...
کنار آشیانه ات آشیانه میکنم..فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم..
اگر یکی بپرسد به خاطر چه زنده ام؟!من
برای زندگی تورا بهانه میکنم...
اگر در زندگی به ناگاه یکی از سیم های سازت پاره شد آهنگ زندگی را چنان بنواز
که هیچکس نفهمد بر تو چه گذشت...
با گفتن یک "عزیزم جایت خالیست..." نه جای من پر میشود
و نه از عمق شادی هایت کم!
فقط... دلخوش میشوم که هنوز بود و نبودم برایت مهم است..!
دوستت دارم
بی هچ بهانه به خاطر آوردمت...دوست داشتن شاید همین باشد!
بی بهانه یاد کردن...
حالم را پرسیدند گفتم رو به راهم!
نمیدانند رو به راهی هستم که تو رفته ای...!!
چقدر دنیا عجیبه!
یه روز با یكی آشنا میشی،یه جورایی حضورش رو قبول میكنی!
بهش اعتماد میكنی،بهش دل میبندی!
باهاش میخندی،باهاش اشك میریزی!
بهش میگی دوستت دارم،بهت میگه دوستت دارم!
شبا با یادش میخوابی،روزا با فكرش زندگی میكنی!
خودشو یه جوری تو دلت جا میكنه كه فكر میكنی بهتر از اون هیچوقت
نبوده!
امید زندگیت میشه،نه؛خود زندگیت میشه!
حس میكنی بدون اون هیچ فردایی نداری،میخوای كه باهم آیندتون رو
بسازید!
جلوی همه ازش دفاع میكنی،میگی این بهترینه!
هیچكس جرأت نداره بهش چیزی بگه،چون تمام قلبت رو تسخیر كرده
و چشمات رو،رو همه چیز میبندی!
بهت میگه تو بهترینی،واست هركاری میكنم كه چشمات دیگه هیچكس
رو نبینه!
اون دیگه سلطان قلبته،حالا دیگه باورش میكنی!
حتی دروغاشم،توجیه میكنی،میگی اون فقط مال منه،پس میتونه
هركاری دوست داره باهام بكنه!
جرأت پیدا میكنی بهش بگی عاشقتم و باهات می مونم!
اما یه دفعه . . .
ورق برمی گرده،اون فرشته ی محبوب قلبت،یهو جا
میزنه!
هر چیزی رو بهونه میكنه واسه این كه بذاره بره!
تعجب میكنی،تمام حرفاشو برای خودتو تكرار میكنی!
تمام اس ام اس هاشو میخونی،چندبار و چندبار...
اما به هیچ نتیجه ای نمیرسی؟!
دنبال یه اشتباه میگردی كه شاید بخاطر اون خودت رو سرزنش كنی!
اما...
هرچی فكرمیكنی،میبینی با دروغاش داره آزارت میده!
هنوزم دوستش داری،برای همینم نمیخوای تصویری كه ازش تو
ذهنت ساختی نابود بشه!
تصمیم میگیری تمومش كنی!
میخوای واسه آخرین بار صداشو بشنوی،واسه خداحافظی!
گوشیش زنگ میخوره اما دیگه كسی جواب تلفنت رو نمیده!
كسی كه میگفت فقط با صدای تو آروم میشم،كسی كه ساعت ها منتظر
شنیدن صدات بود!
حالا دیگه حتی نمیخواد صداتو بشنوه!
آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آره؛تموم شد!
اون داره میره و تو می مونی با هزارتا سوال بی جواب . . .
كاش فقط جواب این سؤال رو نه به این دل خسته،واسه خودت میگفتی!
واژه دوستت دارم از نظر تو چه معنی میتونه داشته باشه!؟؟؟
اشكهای به پهنای صورتت دیگه خشك شده!
چشمات نمیخوان اشكی بریزن!
دیگه هیچ حسی به این داستان نداری،حتی ناراحتم نیستی!
نه میتونی دعاكنی،نه نفرین!
چون مطمئنی سهم تو از زندگی خوشبخت شدن و سهم اون تا آخر عمر
پشیمونی!
چیزی برای اعتراض به بدیهاش نمیگی،چون خاطره های خوبی
باهاش داری!
حالا فقط میتونی بهش بگی :
برو خدا به همراهت . . . .
نمی خوام دیگه برگردی..تو که تنها نمی مونی.
ولم کردی به جرمی که خودت حتی نمیدونی...
وقتی عشقت رو از دست دادی دیگه سعی نکن به دستش بیاری درست مثل چینی شکسته میمونه که حتی اگه بندش هم بزنی دیگه به زیبایی گذشته نیست...
میخواستم برایت هدیه ای بفرستم..نسیم گفت:مرا بفرست
تا موهایش را نوازش کنم.
باران گفت:مرا بفرست تا صورتش را شویم
و اشکهایش را پاک کنم.ناگهان قلبم گفت:مرا بفرست
تا دوستش داشته باشم و تو همه ی وجودم شدی...
اگر کسی میگوید که به خاطر تو میرود دروغ میگوید!
حقیقت را کسی میگوید که به خاطر تو زندگی میکند...
کاش فاصله ها مثل سیاهی مداد بودند
تا هنگام دلتنگی آنها را پاک میکردیم...
چه ساختنهایی که مرا سوخت و چه سوختنهایی که مرا ساخت
خدای من مرا فهمی عطا کن که از مقصد سوختنم ساختنی آباد از من به جا ماند...
زیر پتوی تار شب بغض گلومو میشکنم
که هیچکی با خبر نشه اونی که میشکنه منم
قصه ی من حکایت گریه ی تلخ و بی صداست
کو کسی که منو فقط به خاطر خودم بخواد!؟
باز یکی بود یکی نبود به زیر گنبد کبود
سهم من از ستاره ها حتی یه چشمکم نبود
چرا یه قلب ساده رو هیچکی ازم نمیخره!؟
چرا همیشه بی کسی سهم دل ساده تره؟؟!
میگن ستاره هارو شب میشه یکی یکی شمرد
یه آسمون شمردم اما بازم خوابم نبرد
از توی قاب دل نشد عشقتو بیرون بکنم
زخمی که رو دلمه دوا و درمون بکنم
یه شب دیگه بی تو گذشت
صدام گرفت توی گلوم
پشت سرم سایه ی تو..غمت نشسته روبه روم
بگو کدوم باد خزون قصه مو از یاد تو برد
گناه من جز این چی بود که دل برات غصه میخورد..!!!
حس میکنم تورو تو هر شب خودم
من عاشق همین احساس تو شدم
حست جهانمو وارونه میکنه
آرامشت منو دیوونه میکنه
حس میکنم تورو یه عمره تو خودم
بازم به من بگو دیر عاشقت شدم
کشتی غرورمو دیوونگی کنم
بازم منو بکش تا زندگی کنم
میمیرم از جنون تا گریه میکنی
با بغض هر شبت با من چه میکنی
چشمای خیستو رو بغض من ببند
من گریه میکنم حالا برام بخند
من در کنار تو دریای خاطره م
وا میکنی درو بی تو کجا برم!
حس میکنم تورو تو هرشب خودم...
هوا تر است به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگرچه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد؟
اگرچه خوانده ام از جای جای چشمانت
تمام آیینه ها نذر یاس لبخندت
جنون آبی دریا فدای چشمانت
من و غروب و سکوت و شکستن پاییز
تو و نیامدن و عشوه های چشمانت
خاطرات چوبهای خیسی هستند که با آتش زندگی
نه میسوزند و نه خاکستر میشوند!!!